اگر نه پای مهرت در میان بود
مرا کی دوستی با دشمنان بود
اگر نه عشق گل بر سر نبودی
چرا بلبل به هر خارش مکان بود؟
***
از این بالا می آیم خرد و خسته
رسیدم بر در دروازه بسته
در دروازه را واکن به فایز
که یارم یکه و تنها نشسته
***
مرا ملک سلیمان گر بدادند
و یا تاج کیان بر سر نهادند
نمی ارزد به پیش چشم فایز
که یک دیدار آن دلبر بدادند
نه پا دارم گذار آرام بدلدار
نه دل دارم نشینم بر سر کار
خدا زین درد چاره نیست فایز
نه دل، درماندن و نه پای رفتار
***
قدت طوبی لبت کوثر رختت حور
از این حسن خدایی چشم بد دور
بت فایز ز خوبی بی نیاز است
بود سر تا قدش نور علی نور
***
خودم اینجا دلم در پیش دلبر
خدایا این سفر کی میرود سر؟
خدایا کن سفر آسان به فایز
که بیند بار دیگر روی دلبر
رخت تا در نظر می آرم ایدوست
خودم را زنده می پندارم ایدوست
ولی چون تو برفتی از بر من
بگو ایندل به که بسپارم ایدوست؟
***
بدوشش گیسوانی دلپسند است
که این مخصوص آن قد بلند است
جماعتهای گیسو یار فایز
تو گویی جنگجویی با کمند است
***
توکت ایدل مکان درکوی یاراست
توکت روز و شبان آنجا قرار است
تو که با فایزت نبود علاقه
بگو دیگر تو را با ما چکار است؟
سر زلف تو جانا لام و میم است
چو بسم الله الرحمن رحیم است
به هفتاد و دو ملت برده حسنت
قدم از هجر تو مانند جیم است
***
اگر دانی که فردا می نست
سئوال و پرسش و پیغمبری نیست
بتاز اسب جفا تا می توانی
که فایز را سپاه و لشکری نیست
***
مرا تن زورق است و ناخدا دل
در این زورق بود فرمانروا دل
رسد فایز بساحل یا شود غرق
نمیداند کجا ما را برد دل
***
من از دست کماندارن ابرو
نمی تونم گذر کردن بهر سو
لبان لعل چون خون کبوتر
سواد زلف چون پر پرستو
***
بهار آمد زمین فیروزه گون شد
بعزم سیر دلدارم برون شد
به گل چیدن درآمد یار فایز
همه گلها ز خجلت سرنگون شد
***
شفق روشن ز عکس رویت ای دوست
شب یلدا اسیر مویت ای دوست
چه می شد گر دمی با ما نشینی؟
ببوسم زلف عنبر بویت ای دوست
***
اسیرم کرده چشم مستت ای دوست
قتیلم کرده تیر شصتت ای دوست
رضا داری روم اندر گدایی
ولی دستم بود در دستت ای دوست
شنیدم دوش گیسوی معنبر
که آهسته بگفت در گوش دلبر
که فایز من گرفتم تو رها کن
بترس از بازخواهی روز م
***
هرآنکس عاشق است از جان نترسد
که مرد از کند و از زندان نترسد
دل فایز مثال گرگ گشنه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد
***
قسم بر ششهزاروششصدوشصت
دگر شش آیه ای که بعد از آن است
که فایز غیر تو یاری نگیرد
اگرچه قطع سازند از تنش دست
خدایا می توانم ترک جان کرد
نشاید ترک یار مهربان کرد
دل اینجا دلبر اینجا من مسافر
سفر بی دلبرم کی میتوان کرد؟
***
دگر شب شد که من شیدا بگردم
چو ماهی بر لب دریا بگردم
پلنگ در کوه و آهو در بیابان
همه جمعند و من تنها بگردم
***
به چشمانی که داری من اسیرم
اگر تو مرده شویی من بمیرم
چو غسلم می دهی با صدر و کافور
دو چشمم وا کنم سیرت ببینم
نمی دونم که دل دیونه کیست؟
کجا می گردد و در خونه کیست؟
نمی دونم دل سرگشته من
اسیر نرگس مستونه کیست؟
***
دو گیسویت فتاده چون دوتا مار
اشاره می کنی هر دم به دلدار
اگر خواهی که فایز بنده گردد
نقاب از گوشه مهتاب بردار
***
خوشا آن ساعت که یار از در درآید
شب هجران و روز غم سرآید
ز دل بیرون کنم جان را به صد شوق
همین دانم که جایش دلبر آید
اگر دستت به دستم هشته می شد
چو تخمی دست زارع کشته می شد!
به روی سینه صحرای یارت
همانجا قبر فایز بسته می شد
***
خدایا زلف و گردن آفریدی
یقین بهر دل من آفریدی
یقین بهر دل بیچاره فایز
بت پاکیزه دامن آفریدی
***
خداوندا گل ناز آفریدی
تو کبک و بلبل و باز آفریدی
چرا فایز از این دردا نمیرد!
پری رخسار و شهباز آفریدی
به احمد خواهشی دارم سر یار
نخواهد شعرهای فایز زار
بگو تا باز بر گفتار خوبت
که تا م بماند یاد این زار!
***
خیالت آورد بر من شبیخون
شبیخون خون احسانت شبیخون
شبیخون زد بفایز لشگر غم
شبی آب آید از چشمم شبی خون
***
درباره این سایت